برخی از مستندات تاریخی و روایی مورد اشاره در متن نوانمایش «سرزمین مادری» در جدول زیر ارائه شده است:
ردیف |
متن نمایشنامه |
عبارت عربی |
آدرس مصدر |
1. |
دروازه را یک تنه با یک دست بر روی اسب با یک اشاره از جای کند. آن را سپر خویش کرده چندی را از دم تیغ گذراند. سپس به خندق رفت و در را بر روی سر حائل کرد. طوری که لشگر مسلمین بر روی آن تاختند و به قلعه وارد آمدند. |
فَأَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَابَ الْحِصْنِ فَجَعَلَهُ عَلَى الْخَنْدَقِ جِسْراً لَهُمْ حَتَّى عَبَرُوا فَظَفِرُوا بِالْحِصْنِ وَ نَالُوا الْغَنَائِمَ. |
الإرشاد، ج1، ص127 |
2. |
منم آنکه مادرم شیر درّنده نام نهاد. |
أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَة |
همان |
3. |
مرحب چه؟ او در مقابلش چه کرد؟ تنها با دو ضرب شمشیر، قویترین یهود را نابود ساخت. تنها با دو ضرب شمشیر! |
فاخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَيْنِ فَبَدَرْتُهُ فَضَرَبْتُهُ فَقَدَدْتُ الْحَجَرَ وَ الْمِغْفَرَ وَ رَأْسَهُ حَتَّى وَقَعَ السَّيْفُ فِي أَضْرَاسِهِ فَخَرَّ صَرِيعاً |
همان |
4. |
قسم به اسرائیل و پسرانش، او همان نابودگر ماست که موسی خبرش را داده بود، ایلیا! ایلیا! صفحات تورات را به چشم خود دیدم! راه گریزی نیست این پایان خیبر است. |
اعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّهُمْ يَجِدُونَ فِي كِتَابِهِمْ أَنَّ الَّذِي يُدَمِّرُ عَلَيْهِمُ اسْمُهُ إِلْيَا فَإِذَا لَقِيتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِيٌّ فَإِنَّهُمْ يُخْذَلُونَ. أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمَّا قَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حِبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْقَوْمِ غُلِبْتُمْ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى مُوسَى فَدَخَلَ قُلُوبَهُمْ مِنَ الرُّعْبِ مَا لَمْ يُمْكِنْهُمْ مَعَهُ الِاسْتِيطَانُ بِهِ. |
الإرشاد، ج1، ص126 و 127 |
5. |
و آتِ ذالقربی حقّه... به نزدیکانت حقّشان را بده! رسول خدا از جبرئیل سوال کرد: امین وحی منظور خدایم از نزدیکانم کیست؟ و آن حقّش چیست؟ جواب آمد: حبیب ما! منظور حبیبهات فاطمه است. فدک را به او اهدا کن... به پاس ثروتی که بانو خدیجه به پای اسلام ریخت، خدا هم تمام ثروت فدک را به پای دخت مطهّرهاش ریخت. |
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِي ذَلِكَ جَبْرَئِيلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَكاً إِلَى فَاطِمَةَ ع فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكِ فَدَكاً فَقَالَتْ قَدْ قَبِلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْكَ فَلَمْ يَزَلْ وُكَلَاؤُهَا فِيهَا- حَيَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُكَلَاءَهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلنَّاسِ قَدِ انْتَهَيْتُ إِلَى فَدَكَ وَ إِنِّي قَدْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيَّ فَغَمَزَ الْمُنَافِقُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذِهِ مَفَاتِيحُ فَدَكَ ثُمَّ أَخْرَجَهَا[1] مِنْ غِلَافِ سَيْفِهِ ثُمَّ رَكِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ رَكِبَ مَعَهُ النَّاسُ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَفَاءَ عَلَى أَبِيكِ بِفَدَكَ وَ اخْتَصَّهُ بِهَا فَهِيَ لِي خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِينَ أَفْعَلُ بِهَا مَا أَشَاءُ وَ إِنَّهُ قَدْ كَانَ لِأُمِّكِ خَدِيجَةَ عَلَى أَبِيكِ مَهْرٌ وَ إِنَّ أَبَاكِ قَدْ جَعَلَهَا لَكِ بِذَلِكِ وَ نَحَلْتُكِهَا تَكُونُ[2] لَكِ وَ لِوُلْدِكِ بَعْدَكِ قَالَ فَدَعَا بِأَدِيمٍ عُكَاظِيٍ[3] وَ دَعَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ اكْتُبْ لِفَاطِمَةَ بِفَدَكَ نِحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ مَوْلًى لِرَسُولِ اللَّهِ وَ أُمُّ أَيْمَنَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ جَاءَ أَهْلُ فَدَكَ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَاطَعَهُمْ عَلَى أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فِي كُلِّ سَنَة |
حاشیه الأمالی شیخ مفید، ص40
لخرائج و الجرائح، ج1، ص113 |
6. |
جانشین پیامبر در یومالغدیر برگزیده شد، صد و بیست هزار مسلمان حجگزار در سه روز با علی ابن ابیطالب، برادر، وصی و جانشین پیامبر خود بیعت کردند و او را با لقب امیرالمؤمنین سلام دادند. یادت نیست؟ هنوز سه ماه از آن اتّفاق نمیگذرد. |
لَمَّا نَزَلَتْ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ كَانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَكَانَ مِمَّا أَكَّدَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا فِي ذَلِكَ الْيَوْم. |
الکافی، ج1، ص292، ح1 |
7. |
صبر کن ببینم، پسر ابیقحافه همان نبود که ابتدا پرچم مسلمین در نبرد خیبر را در دست داشت؟ تا چشمش به برج و باروی خیبر افتاد و تنش را فریادهای مرحب لرزاند، دلاورانه علم بر زمین گذارده، لرزان به زیر دست و پای لشگر خودی خزید و گم شد؟! و بعد از او هم همان رفیقش که نام بردی... عمر بن... خطّاب آری هم او بود که طلایهدار لشگر مسلمین شد. او هم با دیدن همان منظره چشم بر هم زدنی در افق بیابان ناپدید شد. این طور نیست؟! |
فإن رسول الله ص بعث أبابکر یعنی یوم خیبر فسار بالناس فانهزم حتی رجع علیه و بعث عمر فانهزم بالناس حتی انتهی إلیه... |
کنز العمال، ج6، ص394 |
8. |
علی دیگر آن ایلیای خیبر نیست! اگر تیغ برکشد بر احقاق حقّش، میگویند برادر رسول خدا حسد ورزیده است. و اگر تسلیم شود از ترسش، گویند که دفاعی در مقابل ظالم نکرد. |
فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَات |
نهج البلاغة، خ5 |
9. |
و علی یاری ندارد که کاری بتواند کرد. او و فاطمه و طفلانش در خانهی تکتک مهاجر و انصار رفته و یاری طلبیدهاند، امّا کسی استنصارشان را لبّیک نگفته. |
إن علیاً حمل فاطمة علی حمار و سار بها لیلاً الی بیوت الأنصار یسألهم النصرة و تسألهم فاطمة الإنتصار له يَحْمِلُنِي وَ مَعِيَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ لَيْلًا وَ نَهَاراً إِلَى مَنَازِلِهِمْ يُذَكِّرُهُمْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِئَلَّا يَظْلِمُونَا وَ يُعْطُونَا حَقَّنَا الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا فَيُجِيبُونَ لَيْلًا وَ يَقْعُدُونَ عَنْ نُصْرَتِنَا نَهَارا
|
السقیفة و فدک، ص61؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج6، ص13 الهدایة الکبری، ص178 |
10. |
که این حق است که دور او میگردد و هرگز از هم جدا نمیشوند تا روزی که بر سر کوثر به نزد من آیند... |
علیٌّ معَ الحق و الحقُّ معَ علیّ یدورُ مَعَهُ حَیثُما دارَ... |
الفصول المختارة، ص99 |
11. |
امّا... دریای فضیلت بودن همیشه هم خوب نیست... میدانی...؟ حسد و بغض، کینه و ترس برای دیگران به همراه دارد. و کیست که در مدینه یکی از اینها را نسبت به علی در دل نداشته باشد...؟ |
قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ، وَ نَاهَشَ ذُؤْبَانَهُمْ، وَ أَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ، وَ أَكَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ |
المزار الکبیر، ص577 |
12. |
این روزها تنها یک تن است که سکوت مدینه را شکسته است و به یاری علی سینه سپر کرده... میدانی اکنون سپاه علی کیست؟ زن هجده سالهاش که دستان دو طفل خردسالش را در دست گرفته. |
فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ ع افْعَلِي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَدَا لَكِ ثُمَّ إِنَّهُ بَنَى لَهَا بَيْتاً فِي الْبَقِيعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِينَةِ يُسَمَّى بَيْتَ الْأَحْزَانِ وَ كَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع أَمَامَهَا وَ خَرَجَتْ إِلَى الْبَقِيعِ بَاكِيَة |
بحار الأنوار، ج43، ص177 |
13. |
آن که دربارهاش اینگونه سخن میگویی، همان است که پیغمبر خدا بر دستانش بوسه زد.
|
عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ مِنَ النَّاسِ أَحَداً أَشْبَهَ كَلَاماً وَ حَدِيثاً بِرَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مِنْ فَاطِمَةَ.كَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِهَا، وَ قَبَّلَ يَدَيْهَا، وَ أَجْلَسَهَا فِي مَجْلِسِه |
الأمالی شیخ طوسی، ص400
|
14. |
همان که خشمش خشم خدا و رضایش رضای اوست. |
يا فاطمة، ان اللّه عز و جل يغضب لغضبك، و يرضى لرضاك
|
مستدرك الصحيحن،ج3، 153. كنزالعمال، ج7، ص111. ذخائر العقبى، ص39. كفاية الطالب، ص364 |
15. |
خلیفه به زور چماق مشتی بیابانگرد از قبیلهی بنیاسلم و جعل احادیث ساختگی بسیار از پیامبر خدا از همگان بیعت ستانده و جز اندکی چون علی همگان با او بیعت کردند... |
أن أسلم اقبلت بجماعتها حتی تضایق بهم السکک فبایعوا أبابکر فکان عمر ما هو الا ان رأیت أسلم فأیقنت بالنصر
و جائت أسلم فبایعت فقوی ابوبکر بهم و بایع الناس بعد. |
تاریخ طبری، ج2، ص459 ؛ نهایه الإرب، ج4، ص35 ؛ الکامل، ج2، ص331 ؛ الجمل، ص119
|
16. |
تو از باغداری فدک عزل شده و موظّفی همهی عواید آن را تسلیم حکومت حقّهی الهی کنی. |
فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَقَالَتْ يَا أَبَا بَكْرٍ مَنَعْتَنِي عَنْ مِيرَاثِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَخْرَجْتَ وَكِيلِي مِنْ فَدَكَ فَقَدْ جَعَلَهَا لِي رَسُولُ اللَّهِ ص بِأَمْرِ اللَّه |
تفسیر القمی، ج2، ص155 |
17. |
مگر نشنیدهای این حدیث شریف را که انبیا ارث به جای نمیگذارند؟! |
این حدیث مجعول چنین است: فقال أبو بكر: ان رسول اللّه (ص) قال: لا نورث ما تركناه صدقة... |
به نقل از الغدير، ج7، ص226. |
18. |
حتّی خلیفهی معلون هم اقرارش را بر پاره کاغذی امضاء کرد و به دست بانو داد امّا... امّا... اما در میان کوچههای تنگ مدینه شبح نحس نامردی پیدا شد و راه بانو را سد رد. ای دختر محمّد! این نوشتهی همراه تو چیست...؟ آن را به من بده، گفتم آن نامه را به من بده، مگر نشنیدی...؟ |
فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَهَا ائْتِي أَبَا بَكْرٍ وَحْدَهُ فَإِنَّهُ أَرَقُّ مِنَ الْآخَرِ وَ قُولِي لَهُ ادَّعَيْتَ مَجْلِسَ أَبِي وَ أَنَّكَ خَلِيفَتُهُ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَهُ وَ لَوْ كَانَتْ فَدَكُ لَكَ ثُمَّ اسْتَوْهَبْتُهَا مِنْكَ لَوَجَبَ رَدُّهَا عَلَيَّ فَلَمَّا أَتَتْهُ وَ قَالَتْ لَهُ ذَلِكَ قَالَ صَدَقْتِ قَالَ فَدَعَا بِكِتَابٍ فَكَتَبَهُ لَهَا بِرَدِّ فَدَكَ فَقَالَ فَخَرَجَتْ وَ الْكِتَابُ مَعَهَا فَلَقِيَهَا عُمَرُ فَقَالَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي مَعَكَ فَقَالَتْ كِتَابٌ كَتَبَ لِي أَبُو بَكْرٍ بِرَدِّ فَدَكَ فَقَالَ هَلُمِّيهِ إِلَيَّ فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَيْهِ فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ |
الإختصاص، ص185 |
19. |
بانو پشت در آمد. صدای محنت کشیدهاش را شنیدیم که فرمود: مردمى بدتر از شما سراغ ندارم، جنازه رسول خدا را در نزد ما رها كرده، خود رفته و امر خلافت را بين خود تمام كردهايد. سوگند به خدا که در غدیر پدرم ولايت را براى على محکم کرد. تا اميد شما را قطع نموده و دستتان را از خلافت كوتاه كند... |
خَرَجَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَيْهِمْ فَوَقَفَتْ خَلَفَ الْبَابِ ثُمَّ قَالَتْ لَا عَهْدَ لِي بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْكُمْ تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص جَنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ مِنْهَا الرَّجَاء |
الإحتجاج، ج1، ص80 |
20. |
بانو فریاد زد: اى رسول خدا چه مصيبتها که پس از تو از سوى پسر خطّاب و پسر ابىقحافه به ما رسیده! فاطمه! ما را با زنان چهکار؟ چرا شویت خود در خانه نشسته و تو را فرستاده؟ یا بیرون آمده و بیعت میکنید... یا این خانه را با اهلش به آتش میکشم. حتی اگر در این خانه فاطمه باشد... هیزم...! هیزم بیاورید.
|
حتّى أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، بأعلى صوتها: يا أبة يا رسول اللّه، ما ذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب و ابن أبي قحافة. إنّ أبا بكر رضى اللّه عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بيعته عند عليّ كرّم اللّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار عليّ، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقّنها عليكم على من فيها، فقيل له: يا أبا حفص، إنّ فيها فاطمة فقال: و إن. |
الإمامة و السیاسة، ج1، ص19 |
22. |
مولایمان در خانه بود... قبل از آنکه دستش به ذوالفقارش برسد، او را گرفتند... دستانش بستند، ریسمان بر گردنش انداخته ... |
ثم انطلقوا بعلي عليه السلام ملببا بحبل حتى انتهوا به إلى أبي بكر وعمر قائم بالسيف على رأسه |
الإحتجاج، ج1، ص109 |
22. |
تا اینکه بانو رنجور و شکسته باز رسید و خود را سپر علی کرد. و با دست نازنینش پیراهن مولا را آنچنان گرفت که جماعت توان برداشتن قدم از قدمی نداشتند. تا اینکه باز آن سیهروی سیهتر از سیاهی رسید و دست بلند کرد و برای سومین بار آنچنان بر صورت بانو زد که گوشواره از گوشش افتاد و چشمانش خونین شد و جنین معصومش کشته شد. |
فَقُلْتُ: يَا فَاطِمَةُ!. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: مَا تَشَاءُ يَا عُمَرُ؟!. فَقُلْتُ: مَا بَالُ ابْنِ عَمِّكِ قَدْ أَوْرَدَكِ لِلْجَوَابِ وَ جَلَسَ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ؟. فَقَالَتْ لِي: طُغْيَانُكَ- يَا شَقِيُّ- أَخْرَجَنِي وَ أَلْزَمَكَ الْحُجَّةَ، وَ كُلَّ ضَالٍّ غَوِيٍّ. فَقُلْتُ: دَعِي عَنْكِ الْأَبَاطِيلَ وَ أَسَاطِيرَ النِّسَاءِ وَ قُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ... فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْض |
بحار الأنوار ج30، ص293 |
دیدگاهها
احسنتم که هنوز شاهد کار زیبا
افزودن دیدگاه جدید